goli_kh

 
ملحق شده: 2011-02-14
چه قدر غم انگيز است كه مردم طوری بار می آيند كه به چيزی شگفت انگيز چون زندگی عادت می كنند
امتیاز91بقیه
مرحله بعد: 
Points needed: 109
آخرین بازی
بینگو

بینگو

بینگو
2 سال 188 روز قبل

من و دوسال گذشته و خانواده ای به بزرگی ایران

سلام به پرشیا و پرشیاییا

به نظر من خونواده همیشه هم خون بودن نیست،خونواده یعنی آدمایی که تو زندگیتون وارد میشن و دوست دارن شما تو زندگیشون و سرنوشتشون باشین.

اونایی که شما رو همونجوری که هستین میپذیرن.کسایی که حاضرن هر کاری بکنن تا لبخند رو،روی لباتون ببینن.اونایی که با گریه تون گریه میکنن و با خنده تون میخندن.

تو دو سالی که گذشت که سهم من از روزگار بدست آوردن خانواده ای به وسعت ایران بود.

تو روزای شیرین صندلی داغ و تو تلخ ترین روزای مرداد ماه دلگرمی و آرامشم رو مدیون کسایی هستم که حتی خیلیاشون رو ندیدم.حتی صداشون رو نشنیدم اما؛حقیقی تر از هر حقیقتی هستن.

انقدر بهم محبت دارن که نمیدونم میتونم یه روزی جبران کنم یا نه؟!

همیشه گفتم بازم میگم:

آدمایی هستن که بودنشون حتی مجازی به آدم آرامش می ده !

دوستی شون حقیقی می شه و یهو می شن یه قسمتی از زندگی!

آدمایی هستن که با تمام مجازی بودنشون ، سهم بزرگی تو حقیقت دوستی ها دارن!

به سلامتی همتون.

چه اونایی که این متن و خوندین و چه اونایی که نخوندین.

چه اونایی که ازم دلخورین چه اونایی که ته مرام و معرفتین و هیچوقت ناراحت نمیشین.

اگه تو این دوسال هر کاری،هر حرفی و یا هر شوخیی از طرف من هرکدوم از شما رو رنجونده عذر میخوام و میخوام بدل نگیرین.

آدمیزاده دیگه؛گاهی حوصله ی خودشم نداره.

دوست دارم اینجارو با همه ی اتفاقای تلخ و شیرینش.همه ی آدمای گاهی بامعرفت،گاهی بی معرفت،گاهی دل نازک و گاهی...

بگذریم! 

بهار تو دلتون

خنده رو لبتون 

معرفت مرامتون 

دست خدا تو دستتون 

روزگارتون سرار شادی

پر از اتفاقای شاد غیر منتظره 

گلی

بیست و پنجم بهمن ماه سال یکهزار و سیصد و نود و یک خورشیدی.


مطرب بگو که کار جهان شد به كام ما...

سلام  و صبح به خیر به همه ی اهل پرشیا

ینی امروز انقدر خوشحالم که اینجوریمیگم:

ساقى به نور باده برافروز جام ما        

مطرب بگو که کار جهان شد به كام ما

ما در پياله عكس رخ يار ديده ايم       

اى بى خبر ز لذت شرب مدام ما

هرگز نميرد آن كه دلش زنده شد به عشق       

ثبت است بر جريده ء عالم دوام ما

چندان بود كرشمه و ناز سهى قدان       

كايد به جلوه سرو صنوبر خرام ما

مستى به چشم شاهد دلبند ما خوش است       

زانرو سپرده اند به مستى زمام ما

ترسم كه صرفه اى نبرد روز بازخواست      

نان حلال شيخ ز آب حرام ما

اى باد اگر به گلشن احباب بگذرى       

زنهار عرضه ده بر جانان پيام ما

گو نام ما زياد به عمدا چه مى برى       

خود آيد آن كه ياد نيارى ز نام ما

حافظ ز ديده دانه ء اشكى همى فشان       

باشد كه مرغ وصل كند قصد دام ما

درياى اخضر فلك و كشتى هلال

هستند غرق نعمت حاجى قوام ما

پر خاطره دیروزتون

پر شادی امروزتون

پر معجزه فرداتون

و تو یه هوای سرد پاییزی:

 گرمی و عشق تو دلاتون

 لبخند رو لبلاتون

 به کام روزگارتون 

 معرفت مرامتون 

 دست خدا تو دستتون

گلی خانوم گل!

 


کتابهای خواندنی:جاناتان مرغ دریایی

سلام

یه سلام گرم از یه مشهد سرد و ابری به همه ی پرشیاییای بامعرفت

 «جاناتان مرغ دریایی اثر ریچارد باخ»یکی دیگه از اون کتاباس که باید چند بار خوند.

جاناتان، مرغ دریایی ، کتابیه سرشار از امید. داستان پرواز و رهایی. داستان چگونه پریدن و چگونه دل کندن ، داستان رها کردن و شکستن تمام عادات. یک داستان نمادین که میشه از اون اوج گرفتن رو یاد گرفت. اینکه هرگز نباید مایوس شد و دست از تلاش کشید. یه جمله رو تو این کتاب خیلی دوست دارم:

«جاناتان گفت: آیا مکانی به نام بهشت وجود دارد؟

-خیر جاناتان ,چنین مکانی وجود ندارد.بهشت یک مکان نیست،و یک زمان هم نیست. بهشت یعنی کامل شدن.»

تو این هوای سرد پاییزی 
گرمی و مهربونی تو دلاتون
لبخند رو لبلاتون

به کام روزگارتون 

معرفت مرامتون 

دست خدا تو دستتون

گلی خانوم گل!


باز هم کتابهای خواندنی...

سلام

یه سلام گرم از یه مشهد سرد ابری

و تو کتاب«شازده کوچولو:اثر آنتوان دوسنت اگزوپری»خوندم:

«وقتی با آدم بزرگ ها ازدوست تازه تان حرف بزنید ازتان درباره چیزهای اساسی اش سوال نمی کنند.هیچ وقت نمی پرسند :

"آهنگ صداش چه طور است؟
چه بازی هایی را بیشتر دوست دارد؟ 
پروانه جمع می کند یا نه؟ "
می پرسند: 
" چند سالش است؟ 
چند تا برادر دارد؟ 
وزنش چه قدر است؟ 
پدرش چه قدر حقوق می گیرد؟ "
 و تازه بعد از این سوال ها است که خیال میکنند طرف را شناخته اند.

اگر به آدم بزرگ ها بگویید یک خانه قشنگ دیده ام از آجر قرمز که جلو پنجره هاش غرق شمعدانی و بامش پر از کبوتر بود محال است بتوانند مجسمش کنند. 
باید حتما بهشان گفت یک خانه صد میلیونی دیدم تا صداشان بلند بشود که:" واااااااای چه قشنگ!"

 

تو یه هوای سرد پاییزی 
گرمی تو دلاتون
لبخند رو لبلاتون

به کام روزگارتون 

معرفت مرامتون 

دست خدا تو دستتون

گلی خانوم گل!


کتابهایی که باید در هر سنی خواند...

سلام 

صبح همگی پر نیکی

فکر میکنم بعضی کتابا رو باید هر چند سال یه بار که طرز فکرمون عوض میشه بخونیم و هر بار یه چیز تازه ازش یاد بگیریم.

«بابا لنگ دراز اثر جین وبستر »تو بخشی از کتاب خوندم: 

«از نامه های بابا لنگ دراز به جودی ابوت :

جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که در افق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند؛درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند.

دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است.آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت و زمانی که از دست رفته و به دست نخواهد آمد.   

دوستدارتو : بابالنگ دراز»

تو یه هوای بهاری پاییزی 
بهار تو دلاتون
لبخند رو لبلاتون

به کام روزگارتون 

معرفت مرامتون 

دست خدا تو دستتون

گلی خانوم گل!