sajad_RoyaL_Poker2

 
ملحق شده: 2012-09-19
why so serious?
امتیاز43بقیه
مرحله بعد: 
Points needed: 157
آخرین بازی

فایز دشتی یا دشتستانی ؟؟ + اشعار فایز و زندگی نامه

فایز دشتی



فایز دشتی
نام اصلیزایر محمدعلی دشتی
زمینه کاریدوبیتی‌سرایی
زادروز۱۲۱۳ خورشیدی
(کردوان)
پدر و مادرمظفر
مرگ۱۲۸۹ خورشیدی
(گزدراز)
ملیتایرانی
محل زندگیکردوان - گزدراز
جایگاه خاکسپاریوادی‌السلام (نجف)
عراق
در زمان حکومتقاجاریه
نام(های)
دیگر
فایز دشتی.فایز دشتستانی{به علت اینکه فایز مدتی در دشت های منطقه دشتی زندگی میکرده،به وی فایز دشتستانی هم میگویند.و جمع دشت میباشد .نه شهرستان دشتشتان و ربطی به دشتستان ندارد.}
کتاب‌هادوبیتی‌های فایز
تخلصفایز
دلیل سرشناسیدوبیتی‌سرایی

محمدعلی دشتی متخلص به فایز و مشهور به فایز دشتی، شاعر دوبیتی سرای جنوب ایران به سال ۱۲۵۰ هجری قمری (۱۲۱۳ ش.) در کردوان روستایی در منطقه دشتی قدیم متولد گردید که امروزه یکی از روستاهای بخش کاکی در شهرستان دشتی استان بوشهر است. وی پس از هشتاد سال زندگی در سال ۱۳۳۰ قمری (۱۲۸۹ ش.) در روستای گزدراز درگذشت و جسدش را پس از چند ماه‌امانت بنا به وصیتش به نجف منتقل نموده و در آنجا دفن کردند.[۱]

زندگی و تحصیلات

بی گمان او بعد از باباطاهر همدانی، شاعر قرن پنجم، از بزرگ ترین و معروف ترین دوبیتی‌سرایان ایران است. پدرش مظفر، فرزند حاج درویش، نام داشت که از روستای کردوان بود و نسل اندر نسل ریاست این روستا را عهده داربودند. همچنین سلسله نسب فایز به "فارس بن شهبان" یکی از مشایخ آل برنجه، می‌رسد. فایز دشتی تحصیلات خود را در زادگاهش کردوان، و سپس در بردخون که دارای حوزهٔ علمیه بوده‌است، آغاز کرد. و قرآن و چند کتاب دیگر را به وسیلهٔ معلمان و مکتب‌داران محلی در مکتب خانه‌ها آموخت. بعد از آن به روستای خود بازگشت و تحصیلات خود را پیش یکی از مشایخ محلی به نام" شیخ احمد عاشوری" در سطح بالاتری ادامه داد. وی در دربار محمد خان دشتی که خود نیز طبع شاعری داشت و مشغول به سرودن و ترویج علم بود و کتابت می‌کرد مشغول به شعر گفتن و ترویج علم شد. پس از کشته شدن محمد خان فایز به گزدراز (روستایی نزدیک به خورموج) رفت.

ویژگی‌های شعری

فایز دشتی را در حقیقت می‌توان بنیانگذار شعرهای فولکلوریک و ادبیات عوام و بومی محسوب کرد و او را با احساس ترین شاعر عوام و مردمی خواند و اگر گاهی در اشعار فایز، قافیه و وزن مختل است بر او ایرادی نیست، زیرا که محتوای دوبیتی‌های وی از بس پرمعنا و پراحساس است جز اهل فن، کمتر کسی متوجهٔ نقایص شعرهایش می‌شود. محمدعلی فایز شبان دشت‌های دشتی، بی گمان از چهره‌های درخشان ادب مردمی ایران است. هر چند او در زمرهٔ شاعران بی شناسنامه محسوب می‌شود، اما، گمنامی‌اش نه چندان است که بر احساس لطیف و ذوق سرشار شاعرانه‌اش سرپوش بگذارد و نام و اشعارش را در خاطره‌ها، به دست فراموشی بسپارد. شماره دوبیتی‌های فایز به درستی معلوم نیست، در برخی جزوه‌ها تعداد دوبیتی‌های این شاعر را به تفاوت بین ۱۳۴ ـ ۲۷۹ ـ ۲۸۲ ـ ۳۳۲ ذکر کرده‌اند.

وی از بزرگترین دو بیتی سرایان ایرانی می‌باشد. دوبیتی‌های وی سیاق فهلویات قدیم را دارد و پس از اشعار باباطاهر همدانی بخصوص در ادبیات و فرهنگ عامه شناخته شده‌است. البته تفاوت ماهوی اش با اشعار باباطاهر این است که بجای سوز راستین و عرفانی و معنوی اشعار باباطاهر اشعارش از سوز هجران تعلق مجازی و دربردارنده درد زمانه و بر مبنای درد روستایی می‌باشد و ارزش فولکلوریکی در فرهنگ عامه دارد. او تقریبا در همه دوبیتی‌هایش از تخلص بهره می گیرد و بیشتر از هر چیز عشق به پری و بیان سوز هجرانش را به نمایش می‌گذارد.

از قدیم در تصنیفات آثارش گاه او را فایز دشتستانی نامیده‌اند که فایز دشتی صحیح‌تر است و جایی برای مناقشه باقی نمی‌گذارد. زائر محمدعلی فایز دشتی به سال ۱۳۳۰ هجری قمری درگذشته و در عتبات عراق مدفون می‌باشد.

از دوبیتی‌های اوست:

لب و دندان و چشم و زلف و رخساربر و دوش و قد و بالا و رفتار
به جنت حور اگر فایز چنین استبر احوالت به محشر گریه کن زار

منابع

  1.  ترانه‌های فایز، عبدالمجید زنگویی، تهران، ققنوس، چاپ چهارم ۱۳۶۹، ص ۵۰ و ۵۶-۵۷.
  • ترانه‌های فایز، عبدالمجید زنگویی، تهران، ققنوس، چاپ چهارم ۱۳۶۹.
  • ترانه‌های فایز، مهروش طهوری
  • شعر دشتی و دشتستان، عبدالمجید زنگویی
  • دکتر کاظم محمّدی، «ترانه های فایز دشتستانی». انتشارات «نجم کبری»، چاپ دوّم (1387)، (با قطع رقعی در 108 صفحه با مقدّمه ای مبسوط در باره ی فایز)



-----------------------------------------------------------


و چند دوبیتی:

اگر دانی که فردامحشری نیست
سوال و پرسش و پیغمبری نیست
بتاز اسب جفا تا میتوانی
که فایز را سپاه و لشکری نیست

--

سحر دل ناله های زار میکرد
چنان که دیده را خونبار میکرد
شکایت های ایام جوانی
به فایز یک یه یک اظهار میکرد

--

بتی کز ناز پا بر دل گذارد
ستم باشد که پا بر گل گذارد
تمنایی که دارد یار فایز
به چشم ما قدم مشکل گذارد

--

به رخ جا داده ای زلف سیه را
به کام عقرب افکندی تو مه را
که دیده عقرب جراره فایز ؟
زند پهلو به ماه چارده را

--

دلا امشب نه وقت قال و قیل است
نه هنگام حکایات طویل است
ببین فایز ! قوافل در قوافل
به هر جانب صدای الرحیل است

--

رخت تا در نظر می آرم ای دوست
خودم را زنده می پندارم ای دوست
ولی چون تو برفتی یار فایز
بگو این دل به کی بسپارم ای دوست

--

نسیم روح پرور دارد امشب
شمیم زلف دلبر دارد امشب
گمانم یار در راه است ، فایز
که این دل شور در سر دارد امشب

--

سوار خنگ خوش رفتارم امشب
روانه جانب دلدارم امشب
چو سلطان حبش فایز ز شوقش
جهان زیر نگین پندارم امشب

--

بگو تا دلبر حورم بیایید
سفید و نازک و بورم بیاید
دمی که می رود تابوت فایز
بگو تا بر لب گورم بیاید

--

دو چشمت چون به چشمانم نگه کرد
لب لعل و رخت روزم سیه کرد
مکن عشوه دگر بر فایز زار
که ابروی کجت جانم تبه کرد

-----


پس از مرگم نخواهم های هايی
نه فرياد و نه  افغان و نوايی
بگويد گشته فايز کشته دل
ندارد کشته دل خون بهايی

2cofog3.jpg