sajad_RoyaL_Poker2

 
ملحق شده: 2012-09-19
why so serious?
امتیاز43بقیه
مرحله بعد: 
Points needed: 157
آخرین بازی

حــکم دل ...


بارديگرمن ورق را بادلم بُر ميزنم... .

بارديگرحکم کن امانه بي دل

بادلت حکم کنُ حکم دل... .

هرکه دل دارد بيندازدوسط... .تاکه مادلهايمان رارو کنيم

دل که رو دل بيوفتدعشق حاکم ميشود... .

پس به حکم عشق بازي ميکنيم... .

اين دل من!!!!!!!!!!!!

روکن حالادلت را... .دل نداري؟

بُربزن انديشه ات را... .حکم لازم... .

دل گرفتن دل سپردن هر دولازم... .عشق لازم... .

---------------------------------------------------------------


دم از بازي حکم ميزني !
دم از حکم دل ميزني !
پس به زبان قمار برايت مي گويم :

قمار زندگي را به کسي باختم که تک دل را با خشت بريد !
جريمه اش يک عمر حسرت شد !
باخت زيبايي بود !
ياد گرفتم که به دل, دل نبندم , ياد گرفتم از روي دل حکم نکنم
دل را بايد بر زد جايش سنگ ريخت که با خشت تک بري نکنند...!

----------------------------------------------------------

گفتم: سلام خواجه ...


گفتم: سلام خواجه، گفتا: عليک جانم
گفتم: کجا روانى ؟ گفتا: خودم ندانم

گفتم: بگير فالى، گفتا: نمانده حالى
دائم اسير گشتم در بند بيخيالى

گفتم که: تازه تازه شعر و غزل چه دارى
گفتا که: مي سرايم تکنو ،رپ و سواري!

گفتم: کجاست ليلى ، مشغول دلربايى ؟
گفتا: شده ستاره در فيلم سينمايى

گفتم: بگو ز خالش، آن خال آتش افروز
گفتا: عمل نموده، ديروز يا پريروز

گفتم: بگو زمويش، گفتا: که مِش نموده
گفتم: بگو ز يارش، گفتا: ولش نموده

گفتم: چرا، چگونه؟ عاقل شدست مجنون؟
گفتا: شديد گشته معتاد گرد و افيون

گفتم: کجاست جمشيد؟ جام جهان نمايش؟
گفتا: خريده قسطى يک ال سي دي به جايش

گفتم: بگو ز ساقى حالا شده چه کاره
گفتا: شده پرستار يا منشى اداره

گفتم: بگو ز زاهد، آن رهنماى منزل
گفتا: که دست خود را بردار از سر دل

گفتم: ز ساربان گو با کاروان غمها
گفتا: آژانس دارد با تور دور دنيا

گفتم: بکن ز محمل يا از کجاوه يادى
گفتا: پژو ، دوو، بنز ،کمري نوک مدادى

گفتم که: قاصدت کو؟ آن باد صبح شرقى
گفتا که: جاى خود را داده به فکس برقى

گفتم: بيا ز هدهد جوييم راه چاره
گفتا: به جاى هدهد ديش است و ماهواره

گفتم: سلام ما را باد صبا کجا برد
گفتا: به پست داده ، آوُرد يا نياوُرد ؟

گفتم: بگو ز مشکِ آهوى دشت زنگى
گفتا که: ادوکلن شد در شيشه هاى رنگى

گفتم: سراغ دارى ميخانه اى حسابى
گفت: آن چه بود از دم ،گشت چلو کبابي...
 

چشمتون روز بد نبينه.


چشمتون روز بد نبينه.

چند وقت پيش تو بيمارستان بوديم كه يه پسر جووني رو با عجله آوردن تو اورژانس.

از يكي از همراهاش پرسيدم كه چش شده بود؟



اونم گفتش كه آقا اين جوون عاشق يه دختري شده بود و خيلي اينو ميخواست.

دختره هم اينو خيلي ميخواست و قرار بود با هم ازدواج كنن.

حتي قرار مدار عروسيشونم گذاشته بودن.

كه يهو دختره زد زير همه چيو با يه پسر ديگه اي گذاشت رفت.

اين بيچاره هم تا اينو شنيد حالش اصلا يه جور ديگه اي شد.

پا شد رفت 100ccبه خودش بنزين تزريق كرد و حالو روزش شد اين
آقا بگذريم پسره كه تو اغما بود بعده دو هفته به هوش اومد.

ما هم تو بيمارستان بوديم كه يه دختر جووني اومد با يه دسته گل رفت تو اتاق پسره واسه ملاقات.

پسره تا چشاشو باز كرد ديد بله همون خانوميه كه اينو قال گذاشته و رفته .

خلاصه آقا پسره كه خون جلوي چشاشو گرفته بود دستشو انداخت و يه چاقويي كه

واسه باز كردن در كمپوت بغل دستش بود رو برداشت و سرم هارم از روي دستش كند و افتاد دنبال دختره.

دختره هم كه خيلي ترسيده بود با يه جيغ وحشتناك از اتاق زد بيرون

و پشت سرش هم پسره با يه چاقويي تو دستش....

پسره دختره رو دنبال كرد تارسيد به ته سالن بيمارستان.

وقتي كه ديد هيچ راه فراري نداره تسليم شد و خودشو به ديوار سالن تكيه داد

و در حالي كه به شدت گريه ميكرد با حالت التماس به پاي پسره افتاده بود

كه يهو پسره چاقو رو برد بالا تا بكوبه به قلب دختره

بازم چشمتون روز بد نبينه

پسره چون فقط 100ccبه خودش بنزين زده بود يهو بنزين تموم كرد و افتاد رو زمين......!!!!