به نظر شما چی داره می گه؟!
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست.........
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست
بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدائی
به سرانجام رسانی
****
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست
بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد
****
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست
بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است
****
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست
بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند.
و تو از او رسم محبت بیاموزی
****
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست
بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است
****
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست
بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است
****
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست
بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده
****
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست
بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن ها تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی*****
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست
بی عدالتی و بی مهری و ظلم و خفقان در جامعه است.
و این آخری رو که همه با تمام وجود حس میکنند
__________________
عشق فضیلت روح به شمار می آید و ثمره ی هماهنگی با اصول کائنات است ...۰سالروز بزرگداشت مولانا
سالروز بزرگداشت مولانا
سالروز بزرگداشت شاعر توانا و عارف بی نظیر مولوی را به تمام دوستداران او تبریک می گویم.
مختصری از زندگی مولوی
مولانا جلال الدین معروف به مولوی یا ملای روم بزرگترین شاعر عارف قرن هفتم است. مولوی در بلخ متولد شد و مقارن حمله مغول، پدرش بهاولد با خانواده خود ترک وطن کرد و به سفر پرداخت و سرانجام در قونیه اقامت کرد. مولوی سالها در حلب و دمشق به تحصیل علوم پرداخت و پس از هفت سال به قونیه بازگشت و پس از طی مقامات بر مسند ارشاد نشست.
مولوی در سال 642 با عارف بزرگ شمس الدین محمد تبریزی برخورد. از این برخورد انقلاب و آشفتگی در وی پدیدار گشت ،زندگیش رنگ دیگری به خود گرفت و شور و شوقی سوزان در وجودش راه یافت که تا آخر عمر در وی باقی ماند. غزلیات مولوی که به دیوان شمس مشهور است دارای سوز و گداز و شور خاصی است که نمونه وجد و حال شاعر است.
آمدهام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم
آمدهام چو عقل و جان از همه دیدهها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم
آمده که رهزنم بر سر گنج شه زنم
آمدهام که زر برم زر نبرم خبر برم
گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن
گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند
پیش گشادتیر او وای اگر سپر برم
گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود
تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم
آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد
و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم
در هوس خیال او همچو خیال گشتهام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور نمیخوری پیش کسی دگر برمیادش گرامی باد
روزهای خاطره انگیز...
سلام به پرشیا
روزایی که گذشت برای خیلی از ماها یادآور خاطره های تلخ ولی پر افتخار بود
هفته ی دفاع مقدسی که باید بچه هامون بدونن واقعا مقدس بود چون اونا که رفتن درست یا نادرست با ایمان قلبی رفتن
یاد همه ی اون مردا و زنای مقدس گرامی
و البته تولد امام رضا که هنوز عیدیی که قولشو قبل ماه رمضون داده ولی خبری ازش نیست برای همتون مبارک
و فردا برام یاد آور یکی از شیرین ترین خاطرات زندگیمه که میخوام تو شادیش سهیم باشین
سه سال پیش تو یه روز مثل فردا ارسطوی من دنیا اومد تا با شیرینیاش و شیطونیاش برامون برکت و شادی بیاره.
ایام به کامتون
شیرینی و شادی همراتون
مهربونی کلامتون
صداقت مرامتون
دوستتون دارم
گلی خانوم گل
پ.ن:
اولا به جون منیژ جون
ثانیا تکراریه
ثالثا خیلی خوش خطه
جملاتی آکنده از عشق بزندگی.....
جمـلاتی الـهام بخـش برای زنـدگی !
سلام""
خدمت همه بزرگواران عرض ادب و احترام داریم
عید تون هم مبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــارک
لطفا کمک کنید
سلام دوستان من یه مشکلی واسم پیش اومده چند رووزه نمیتونم بازی کنم وقتی باری پوکر رو باز میکنم به 80 درصد که میرسه وایمسته!کوکی هارو هم پاک کردم اثری نداشت حتی وی پی انمو هم عوض کردم نشد/اگر کسی میتونه خوشحال میشم راهنمایی کنه :-(
زندگی باید کرد......
***زندگـی ***
شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم:
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ!
زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.ارزانی شما
اشکی که بی صداست
پشتی که بی پناست
دستی که بسته است
پایی که خسته است
دلی که عاشق است
حرفی که صادق است
شعری که بی بهاست
شرمی که اشناست
دارایی من است
ارزانی شماست
پادشاه فصلها، پاییز.....
***در مدرسه زندگی در کلاس دنیا ، سر زنگ املا ، یادمان باشد برای محبت
تشدید بگذاریم تا نیم نمره از محبت ها کم نشود . . .***
با سلام و عرض ادب خدمت تک تک دوستان بزرگوارمون
فرا رسیدن پاییز و سرآغاز سال جدید تحصیلی را
بر همه دانش آموزان ایران زمین تبریک میگیم
و براشون سالی توام با موفقیت بهروزی آرزومندیم
پاييز مهربان!
آوازهای رنگی خود را ز سر بخوان !
با برگهای قهوه ای و سرخ و زرد خويش
نقش هزار پرده ای از يادها بکش .....
لختی درنگ کن!
از سطر سطر دفتر يادم عبورکن!
با من کتاب خاطره ها را مرور کن!
تو يادگار عمر به تاراج رفته ای
در روزهای خاطره انگيزت
پيچيده عطر کودکی و نو جوانی ام
من دکمه های لباسم را
با دستهای مهر تو می بندم
در کوچه های خاطره انگيزت
دنبال عمر گمشده می گردم
گلدان شمعدانی و ياسم را
با قطره های مهر تو
آب می دهم
با من بمان!
با من بخوان!
همراه من کتاب زمان را ورق بزن :
زنگ دبستان را زدند...
احمد دوباره کنج حياط ايستاده است
خورشيد کم کمک به نوک کوههای غرب
نزديک می شود ....
اما هنوز از حسنک نيست يک خبر
معلوم نيست باز چرا دير کرده است!
فرياد اعتراض حيوانها می رسد به گوش :
بع بع .... مع مع
کبری هنوز پشيمان است
امسال هم دوباره کتابش را
زير درخت خانه اشان جا گذاشته
چوپان هنوز هم
دست از دروغ گويی خود برنداشته
با اينکه بره های قشنگش را
همين پارسال گرگ
از هم دريد و خورد .....
پاييز مهربان!
با من بساز!
با من برای کوچ پرستو غزل بساز!
من هم کتاب عمرو جوانی را
زير درخت سبز زمان جا گذاشتم نقش می بندد رد پای طلائی پاییز
بر پیکر چروکیده ی زمین
به خاک نگاه کن؛
به این سرزمین بنگر؛
آیا احساس می کنی زیبایی به جای مانده،
از بند بند انگشتان پاییز را !؟
آیا درک می کنی عظمت وجود پاییز را،
در میان نقابهای بهار !؟
در ذهنم به تو می اندیشم
تو که وجودم را از زیبایی لبریز کرده ای
...
آرزویم این است،
که روحم نیز،
در میان برگریزانت،با پیکرم وداع کند
زیرا روحم با تو در هم آمیخته است
فصلِ من
فصل زیبای من،
پاییز باغ بیبرگی
خندهاش خونی است اشكآمیز
جاودان بر اسبِ یالافشانِ زردش میچمد در آن
پادشاه فصلها، پاییز.بازم پاییز...
سلام به همه ی عزیزان در پرشیا
من یه سک سک دیگه میکنم تا ببینم کی میخواد من نباشم الیاس خان
و اما...
بازم پاییز از راه رسید.با بوی مدرسه و درس و کتاب.با زرد شدن برگا.با صدای خش خش برگای خشک شده زیر پا.
بچه که بودم مامانم میگفت:« تا چشم بهم بزنی...!»
منم چشمام و میزدم به هم و میگفتم:«نشد که!»اما حالا میفهمم تا چشم بهم بزنی بهار میشه تابستون و تابستون پاییز و ...
تا چشم بهم زدیم شیش ماه سال تموم شد.تا چشم بهم بزنیم دوباره بهار میشه.
پس حالا که :
این قافله ی عمر عین برق باد میگذره ؛دریابیم دم رو که افسوس روزای رفته رو نخوریم.
دوست داشته باشیم.ببخشیم و شاد زندگی کنیم.
یاران به موافقت چو دیدار کنید
وقت است ز دوست یاد بسیار کنید...
ایام به کامتون .
شادی همراهتون.
معجزه ها براتون هر لحظه اتفاق بیفته که هر لحظه معجزه و شکر خودش رو داره.
تا درودی دیگه بدرود
گلی خانوم گل
هفت گناه کبیره کلکسیون جواهرات !!!
کلکسیون جواهرات هفت گناه کبیره !!!
کلکسیون جواهرات استفان وبستر (Stephen Webster )
با نام: گناهان کبیره
در لندن به نمایش گذارده شد.
این مجموعه شامل 7 مدل انگشتر است که هر یک از آنها نماد یکی از هفت گناه کبیره می باشد.
اوایل عصر مسیحیت، راهبی یونانی به نام اواگریو دُ پونتو فهرستی از هشت گناه کبیره ارائه داد تا تمایلات منفی اصلی انسان را تعریف کند.
ارتکاب هرکدام از این گناهان، میتوانست انسان را به جهنم محکوم کند.
پاپ گرگوری اولین تغییرات را در قرن شانزدهم در فهرست گناهان کبیره داد و فهرستی هفتگانه و رسمی از این گناهان منتشر کرد.در فهرست او، «اندوه» دیگر گناه محسوب نمیشد و جایش را به «تنبلی» داد.
این گناهان عبارتند از :
تکبر (Pride)
طمعکاری(Greed)
شهوت (Lust)
حسادت (Envy)
خشم(Wrath)
شکم پرستی (Gluttony)
تنبلی (Sloth)
هفت گناه کبیره از موضوعات مورد علاقه در وعظ و خطابهها، نمایشنامههای اخلاقی و هنر اروپای قرون وسطا بودهاست.
طمعکاری (Greed)
نماد حرص و آز و طمعکاری شامل سکه های طلایی است که بر روی هم قرار گرفته اند و در بالاترین نقطه به یک الماس درخشان ختم می شوند.
تنبلی (Sloth)
برای نمایش کاهلی و تنبلی، نگین آکوامارین را بر روی کوسن مخملی قرمز قرار داده است.
شهوت (Lust)
پاهایی با جورابهای ساق بلند که با بازوانی در هم پیچیده شده اند که نشانگر حیله گری در انگشتر شهوت می باشد.
حسادت (Envy)
نماد حسادت شامل هیولایی چشم سبز است که زیر سری از سنگ زبرجد کمین کرده است.
تکبر (Pride)
تکبر و غرور را با یک سنگ تانزانیت بنفش در حالی که با تعدادی از پرهای طاووس احاطه شده، نشان می دهد.
شکم پرستی (Gluttony)
شکم پرستی شامل لب هایی پوشیده شده از جواهر قرمز رنگ با دندان های سفید براق آماده برای بلعیدن هر چیز خوردنی می باشد.
خشم (Wrath)
برای نمایش خشم، دستان زنی را نشان می دهد که جامی پر از زهر را در خود جای داده است.
وبستر در تفسیر این انگشترها می گوید:
در قرن بیست و یکم هفت گناه کبیره وجود دارد که مجازات مرگ ندارد ! و در حالی که همه می دانند که نتیجه این گناهان چیست !!!
دوستان روز خوبی داشته باشینسُک سُک
سلاااااااااااام به همه
دلم برای همتون تنگ شده ولی چه میشه کرد
امان از نقاش و نجار و گچ کار و...بدقووووووووووووووول
خلاصه اومدم یه سک سک کنم بگم دلم برای همتون تنگ شده و به یادتون هستم
شاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااد باشین
برمیگردم حتما
گلی خانوم گل
نقاشی خارقالعاده روی پر.........
نپرس از من........
نــپـــرس !!! . . . هیــــچ نپــــرس از دلــــمــــــــ
هـــمــین " چـــه خبــــر "
هـــمــین " چـــه میکنـــی ایـــن روزهــا "
ســـوال بـــدی اســتـــــــــــ. . .اعتمآدیْ که به چشــمآنـ ـــ ِ تو هستْ
اعتمآدی که به دســـتــآنــ ـــ ِ تو هستْ
بآ تو دیگرْ ز چه بآید ترسید؟
به خودمْ میگویمْ به چنین دســتــآنیْــــ میشودْ دآدْ همه دُنـــیـــآ رآ
و همه وسـعت ِتنهآیی رآ
بآ تو دیگر ز چه بآیدْ ترسید؟
بآ تو بآید خـــنـــدیـــــدْ
بآ تو بآید بــَـرخـآســتْــــــ
بآ تو بآید روئـــیـــدْالا ای قطره ی اشکی که بر مژگانم آویزی
هزاران عقده بگشایی اگر بر دامنم ریزی
نمیدانم چه میخواهی،چه می جویی،چه میگویی؟
که گه بر دیده بنشینی،گهی از دیده بگریزی
تو آن گویای خاموشی که شرح حال دل گویی
تو آن در گرانقدری که از دریای دل خیزی
گهی از شوق می رقصی،گهی از درد می غلتی
چو کالا ی محبت را خریداری نمی یابی
ز مینای دلم هر شب به جام دیده میریزیسلام و عرض ادب
خدمت دوستان عزیز
هفته پر بار و شادی داشته باشین
فرآیند پیری
چند دوست قديمی که همگی ٤٠ سالسن داشتند میخواستند باهم قرار بگذارند که شام را با همديگر صرف کنند و پس از بررسی رستورانهای مختلف سرانجام باهم توافق کردند که به رستوران چشمانداز بروند زيرا خدمتکاران خوشگلیدارد.
10 سال بعد که همگی ٥٠ سالهشده بودند دوباره تصميم گرفتند که شام را با همديگر صرف کنند. و پس از بررسی رستورانهای مختلف، سرانجام توافق کردند که به رستوران چشمانداز بروند زيرا غذای خيلی خوبیدارد.
١٠ سال بعد در سن ٦٠ سالگی، دوباره تصميم به صرف شام با همديگر گرفتند و سرانجام توافق کردند که به رستوران چشمانداز بروند زيرا محيط آرام و بی سر و صدايیدارد.
١٠ سال بعد در سن ٧٠ سالگی، دوباره تصميم گرفتند که شام را با هم بخورند و سرانجام پس از بررسی رستورانهای مختلف تصميم گرفتند که به رستوران چشمانداز بروند زيرا هم آسانسور دارد و هم راه مخصوص برای حرکت صندلی چرخدار.
و بالاخره ١٠ سال بعد که همگی ٨٠ سالهشده بودند يکبار ديگر تصميم گرفتند که شام را با همديگر صرف کنند و پس از بررسی رستورانهای مختلف سرانجام توافق کردند که به رستوران چشمانداز بروند زيرا تا به حال آنجا نرفتهاندنکته رو گرفتی؟؟؟
از الان بگم ممکن واسه بعضیا تکراری باش
متناسب با حال و هوای امروزمان
ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻨﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺩﺭ ﻗﻄﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﻗﻄﺎﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ.ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺷﺮﻭﻉ ﺣﺮﮐﺖ ﻗﻄﺎﺭ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﻮﺭ ﻭ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺷﺪ.ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﻟﻤﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﺩﺭﺧﺖ ﻫﺎ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﭘﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﮐﺮﺩ. ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ5ﺳﺎﻟﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ،ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ،ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻭ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﺑﺎ ﻗﻄﺎﺭ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ. ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﭼﮑﯿﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﺩ.ﺁﺏ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﭼﮑﯿﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:ﭼﺮﺍ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪﺍﻭﺍﯼ ﭘﺴﺮﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺰﺷﮏ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﮔﻔﺖ:ﻣﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥ ﺍﺯ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﯾﻢ.ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭘﺴﺮﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺒﯿﻨﺪ...
به نام شریف انسان...
ستایش می کنم قلبی را که بـــا نام انسانیت و شرف به تلاطم بر می خیزد.
آن که به خود نهیب می زند احساس هر انسان شریف است و روح هر فرد هدیه ی الهیست.
آن که پاکیش؛روح را جلا می دهد،فکر را آرامش و خستگی را از جان به در می کند.
آن که بـــــاور دارد هیچگاه اشکی را بر گونه ای جاری نمی سازد چرا که روزی باید جوابگو باشد.
پس...
تنها به نام شریف انسان یادمان باشد دلی را به درد نلرزانیم...سلام
روز جمعه ی همگی پر نیکی
شاد باشین و سلامت
روزگارتون رنگی و پرمعجزه
تا درودی دیگه بدرود
گلی...
داستان بلنـــــد بسازیم
جمله ی زیر از من ادامه اش از شما
جمعه ظهر بود، داشتم تلوزیون میدیدم که....
بدون شـــــــــــــــــــــــرح!!!!!
دخترای ننه دریا...
سلام
یادمه بچه که بودم بابا خیلی برام این قصه رو میخوند.منم آی دلم میسوخت برای عمو صحرا!
دیشب خواب میدیدم دارم این شعرو میخونم تا خود صبح...
http://www.youtube.com/watch?v=c1VSzUmJbhE
با صدای احمد شاملو
یکی بود یکی نبود .
جز خدا هیچی نبود
زیر این طاق کبود ٬
نه ستاره
نه سرود .
***
عمو صحرا ٬ تپلی
با دو تا لپ گلی
پا و دستش کوچولو
ریش و روحش دو قلو
چپقش خالی و سرد
دلکش دریای درد ٬
در باغو بسه بود
دم باغ نشسته بود...
آخر هفته ی همگی به خوشی
غربت غم
حالم درد می کند
این کارم رو با تموم وجودم تقدیم می کنم به این بچه :
....
غریبه ی عزیز
با ، غم ...
غریبه نیستم
اما ...
غریب مانده ام
میانِ غربت غمهای چشمانت .کورش پهلوی و جناب حافظ...
بلبل ز شاخ سرو به گلبـــانگ پهـــــلوی
میخواند دوش درس مقامات معنـــــوی
مرغان باغ قافیه سنجند و بذله گــــــوی
تا خواجه مِی خورد به غزلهای پهلـــوی
جمشید جـــــز حکایت جام از جهان نبرد
زنـــــــــــــــهار دل مبند بر اسباب دنیوی
دهقانِ سالخورده چه خوش گفت با پسر:
«کای نور چشمِ من بجز از کِشته ندروی»
سلام به همه ی بر و بچ گل پرشیابعد از ظهر همگی به نیکی
کورش عزیزدشمن محبوب قدیمی
خوش آمدی که خوشم آمد از آمدنت...
شهاب عزیزممنون که کورش رو از دست برزیلیا نجات دادی و برگردوندی به پرشیا
سروش عزیزآماده باش که کورش اومده و گزینه ها رو گذاشته روی میز
حالا با اجازه میگیم:سلامتی همه جدیدیا و قدیمیای پرشیا
مِی میزنیم به غزلهای پهلوی
خودشم به سبک شیوای لهستانی
به امید روزای خوشتر و شادتر و شیرین تر و رنگی تر
گلی خانوم گلِ گلابپ.ن: ینی الان اعتماد به نفس در حدِّ کهکشانها!اصن یه وضی
ثروتمند کیست ؟؟!!!!!!!
ثروتمند کیست
وقتی که نوجوان بودم، یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم. جلوی ما یک خانواده پرجمعیت ایستاده بودند.به نظر می رسید وضع مالی خوبی نداشته باشند . شش بچه مودب که همگی زیر دوازده سال داشتند ولباس هایی کهنه در عین حال تمیـز پوشیده بودنـد. دوتا دوتا پشت پدر و مادرشان، دست همدیگر را گرفته بودند و با هیجان زیادی در مورد برنامه ها و شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند، صحبت می کردند.
وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند، متصدی باجه از پدر خانواده پرسید: چند عدد بلیط می خواهید؟پدر خانواده جواب داد: لطفاً شش بلیط برای بچه ها و دو بلیط برای بزرگسالان. متصدی باجه، قیمت بلیط ها را اعلام کرد .
پدر به باجه نزدیکتر شد و به آرامی از فروشنده بلیط پرسید: ببخشید، گفتید چه قدر؟!متصدی باجه دوباره قیمت بلیط ها را تکرار کرد. ناگهان رنگ صورت مرد تغییر کرد و نگاهی به همسرش انداخت . بچه ها هنوز متوجه موضوع نشده بودند و همچنان سرگرم صحبت در باره برنامه های سیرک بودند . معلوم بود که مرد پول کافی نداشت. و نمیدانست چه بکند و به بچه هایی که با آن علاقه پشت او ایستاده بودند چه بگوید . ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس بیست دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت. سپس خم شد و پول را از زمین برداشت، به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد! مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که اشک از چشمانش سرازیر می شد، گفت: متشکرم آقا.
مرد شریفی بود ولی درآن لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود، کمک پدرم را قبول کرد...
بعد از این که بچه ها به همراه پدر و مادشان داخل سیرک شدند، من و پدرم آهسته از صف خارج شدیم و به طرف خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم و آن زیباترین سیرکی بود که به عمرم نرفته بودم .
ثروتمند زندگی کنیم به جای آنکه ثروتمند بمیریم.
کوروش جان خوش آمدی.......
سلام دوستان""
آنطور که مستحظرید امروز یکی از دوستان با صفای قدیمی مون بعد مدتها دوری
به میمنت و مبارکی پیشمون برگشتن
ما هم اومدن ایشون رو بجمع خانواده گرم پرشیا
به فال نیک گرفته و براشون روزها و ساعتهای خوشی
را در کنار خودمون آرزومندیم
کوروش عزیز
خیلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی خوش اومدید
این چند بیت خوش آمدگویی رو هم از طرف من پذیرا باشین
بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید
روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
این لطافت که تو داری همه دلها بفریبد
وین بشاشت که تو داری همه غمها بزداید
رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد
زهرم از غالیه آید که بر اندام تو ساید
نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی
پیش نطق شکرینت چو نی انگشت بخاید
چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند
پای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید
سعدیا دیدن زیبا نه حرامست ولیکن
نظری گر بربایی دلت از کف برباید
دلنوشته ها
جایِ مردان سیاست ، بکارید درخت
که هوا تازه شود(سهراب سپهری)
----
کلاغ هم دیوانه شده!!!
از صبح تا شام یار یار میکند...!
گویی یار ، اصلیت قار قاریش را ربوده! بی عقل گشته!
---
لب بام!
نمیدانم بعد از آخرین کام سیگارم
ته سیگار را پرت کنم
یا خودم؟
صفحه: 40